خدای جنگ | داستان بازی God of War

خدای جنگ | داستان بازی God of War
نام : خدای جنگ | داستان بازی God of War
آخرین بروزرسانی : دانلود با لینک مستقیم اضافه شد

مسیر فعلی شما در سایت دهکده دانلود و بازی : دانلود بازی-->>> اخبار و معرفی بازی ها-->>> اخبار Ùˆ معرفی بازی ها-->>> خدای جنگ | داستان بازی God of War
خلاصه بازی:

کریتوس ، خدای جنگ از فردی خشمگین و سرشار از انتقام حالا به فردی ارام تبدیل شده ؛ هرچند ماموریت پیش رویش سخت ترین کاری است که در زندگی اش به او محول شده. این ماموریت نبرد با زئوس ، خدایان و انتقام نیست بلکه بزرگ کردن فرزند پسری است که مهم ترین یادگار همسر دوم او «فی» به شمار می آید. ایزدی که خود را مسبب مرگ همسر و دخترش می دانست حالا باید تک و تنها از ازمونی که سال ها پیش در آن شکست خورده بود این بار سربلند بیرون بیاید. کریتوس با تمام قدرت همراه با تبرش به درخت ضربه می زند. تبری با نام Leviathan Axe که متعلق به همسر فقیدش است. پس از قطع کردن درخت کریتوس مشغول محکم کردن پارچه دور دو دستش است ؛ یادگاری تلخ از یونان و شمشیرهایش. در همین حال آتریس فرزند 12 ساله اش سکوت را می شکند و کریتوس هم به پسرش می گوید که سوار قایق شود. کریتوس با طنابی درخت را به قایق می بندد.

برای مشاهده بخش اول داستان به صورت ویدیویی در یوتوب کلیک کنید

از نظر اتریس چیزی تغییر کرده و کریتوس هم در جواب می گوید همه چیز تغییر کرده. پس از لحظاتی سکوت ، این پدر و فرزند به نزدیکی خانه شان می رسند و کریتوس بار دیگر درخت را روی شانه هایش گذاشته و ان را حمل می کند. به خانه که می رسند اتریس برای اخرین بار با مادرش خداحافطی می کند. او شعمی برداشته و شمع هایی  که جسم بی جان مادرش را احاطه کرده اند روشن می کند  و سپس شروع به خواندن دعایی می کند که اهالی نورث بالای سر مردگانشان آن را زمزمه می کنند. سپس کریتوس بالای سر همسرش می رود تا او هم لحظاتی سرشار از سکوت و حقایق ناگفته را با فی سپری کند. کریتوس جسد همسرش را بلند کرده و با گفتن اینکه تو حالا ازادی با همسرش برای اخرین بار خداحافظی می کند.  شبح اسپارتا جسد همسرش را بالای تکه درخت هایی که قطع کرده قرار می دهد. سپس با تبری که فی به او داده اتش را روشن کرده و جسد همسرش را می سوزاند. یک لحظه دردناک دیگر در زندگی تلخ کریتوس هرچند او این بار پسری کم سن و سال و ناپخته را در کنارش دارد. پسری که حالا مادرش را از دست داده همانطور که کریتوس در دوران نوجوانی اش برادرش دیموس را از دست داده بود. ناگهان اتریس به خودش جرات داده و از سوختن چاقوی مادرش جلوگیری می کند. چاقو نجات پیدا می کند اما دستان اتریس می سوزد. کریتوس می گوید : «این چاقو متعلق به مادرت بود ، حالا متعلق به توست. مادرت به تو شکار کردن یاد داده بود ؟

اتریس تایید می کند و کریتوس از او میخواهد تا برای اولین بار در حضور پدرش دست به شکار بزند.  اتریس هم کمانش را برمیدارد تا خواسته پدرش را محقق کند. اتریس می پرسد قرار است چه چیزی شکار کنیم و پدرش می گوید تو اهو شکار می کنی. اتریس به سمت رد پای اهو حرکت می کند و کریتوس هم به دنبال او. اتریس از اینکه دقیقا بعد از مراسم ختم مادرش باید این کار را انجام دهد تعجب می کند اما کریتوس می گوید :« من باید مطمئن شوم که تو می توانی در سفری پیش رو داریم زنده بمانی.»

اتریس خواسته پدرش را اجابت کرده و به دنبال پیدا کردن ردپایی از اهو پیشروی می کند. کریتوس به او هشدار می دهد که به دنبال شکار اهو باشد و نه تعقیب ان. اتریس پس از مشاهده دوباره اهو و بدون در نظر گرفتن هشدار پدرش به حیوان بخت برگشته تیر پرتاب می کند اما حیوان فرار می کند. کریتوس عصبی می شود و ناگهان تیرکمان را از او گرفته می گوید :«چه کار میکنی. تنها زمانی شلیک می کنی که من تو بگویم شلیک کنی» اتریس معذرت خواهی میکند اما کریتوس در جواب می گوید : «شرمنده نباش ، بهتر باش. حالا اهو را پیدا کن». ایزد جنگ حتی برای تنیه تیرکمان پسرش را از او میگیرد. با این حال کمی جلوتر اولین نبرد بازی رخ می دهد. هیولایی زشت با نام Draugr که در حقیقت آنددهای سرزمین نورث هستند جلوی اتریس و کریتوس ظاهر می شوند. کریتوس در حالی که میخواهد از پسرش محافظت کند و صدایش می لرزد به او هشدار می دهد که عقب بیستید. در ادامه ایزد جنگ با کمک تبرش Draugrها را یک به یک سلاخی می کند. پس از قلع و قمع این موجودات توسط کریتوس ، اتریس با تعجب می گوید که دراگرها هیچ وقت تا این اندازه به جنگل محل زندگی ان ها نزدیک نشده بودند ولی کریتوس همچنان تلخ رویی تنها از فرزندش می خواهد که راه را ادامه دهند. پدر و پسر همچنان به دنبال اهو حرکت می کنندو در ادامه راهی معبد قدیمی می شود. معبدی که مادرش هیچ گاه اجازه ورود به آن را به اتریس نداده بود. پدر و پسر در معبد اهو را می ببیند. اتریس از کریتوس تیرکمانش را طلب می کند و پدرش از او می پرسد :«می توانی از این فاصله شلیک کنی» اتریس هم نا امیدانه می گوید باید به اهو نزدیک تر شویم. در همین حال اتریس شروع به درد  و دل با پدرش می کند و می گوید :«من چند باری همراه مادر به شکار رفتم ولی تو هیچ وقت مرا شکار نبردی. چرا حالا این کار را می کنی ؟»

کریتوس: «به خاطر اینکه ارزوی مادرت بود و زمانش هم رسیده بود»

از این مکالمه کریتوس بار دیگر با دراگرها رو در رو می شود و همان کاری را می کند که در آن تبحر دارد : شکست دشمنان. پس از شکست دراگرها کریتوس اولین معمای بازی را با استفاده از تبرش حل میکند. در ادامه بالاخره اتریس در موقعیتی مناسب اهو را پیدا می کند. کریتوس به پسرش می گوید منتظر نشانه او باشد و سپس تیرکمان را به او می دهد. «او را به چشم یک حیوان نبین. این موجود هدف توست. ذهنت را خالی کن ، ثابت باش و حالا شلیک کن»

اتریس شلیک می کند و اهو بیچاره سرنگون می شود. اتریس خوشحال است و پدرش هم همینطور به خاطر یاد دادن اولین درسش به فرزند خود.

پدر و پسر بالای سر اهو می رسند. اتریس مشخصا کمی ترسیده. چاقو را به پدرش تعارف می کند ولی کریتوس می گوید کاری که آغاز کردی را به اتمام برسان. اتریس می لرزد سعی می کند چاقو در بدن حیوان فرو کند ولی نمی تواند. به پدرش می گوید نمی توانم اما کریتوس دستان پسرش را می گیرد و به او کمک می کند تا چاقو را در بدن اهو فرو کند. اهو جان می دهد. اتریس می خواهد چیزی بگوید اما نمی تواند و حرفش را می خورد. کریتوس سعی می کند به پسرش دل داری دهد و چاقو را به پسرش بازمیگرداند. در همین لحظه ترولی عظیم الجثه ظاهر شده. ترول اتریس را به گوشه ای انداخته اما در جواب کریتوس ضربه محکمی به او وارد می کند. اتریس خودش را به پدرش رسانده می گوید :«باید با این هیولا مبارزه کنیم» کریتوس می گوید : «چاره دیگری نداریم و اینگونه مبارزه بین پدر و پسر و ترول اغاز می شود. کریتوس با ضربات سریع به استقبال هیولا می رود. اتریس هم با پرتاب تیر و هشدارهای مدوام به کریتوس ، به پدرش کمک می کند. پدر و پسر در نهایت ترول را از پای درمی اورند و کریتوس با تجربه لحظه ای همانند دوران جوانی اش بالای سر ترول رفته و به شکلی دردناک او را به سزای اعمالش می رساند. اتریس که هیچ گاه با چنین هیولایی روبرو نشده بود پس از مرگ ترول با ضربات چاقو به استقبال ان می رود. ضرباتی که تنها از سر نا امیدی و عصبانیت هستند.

او فریاد می زند : «فکر می کنی از تو می ترسم»

اتریس گویی که حمله ای عصبی داشته مدام به هیولای مرده ضربه می زند. کریتوس متوجه می شود و او را از ادامه کارش منصرف می کند. سپس می گوید :«پسر تو هنوز اماده نیستی»

اتریس که تعجب کرده می گوید :« جدی میگی ؟ من اهو را پیدا کردم. من خودم را به اثبات رساندم. چه طور من اماده نیستم»

کریتوس اهمیتی به حرفای فرزندش نمی دهد. کمان را به اتریس برگردانده و می گوید :«ما به خانه برمیگردیم»

چند لحظه بعد اتریس به پدرش میگوید : «من مدت هاست که مریض نشدم. من می توانم این کار را انجام بدهم.»

این بار کریتوس مصمم تر می گوید :«تووووو اااااماده نیستییییییی»

کریتوس و پسرش حالا بار دیگر راهی خانه می شوند.

در راه بازگشت کریتوس دارگر دیگری را مشاهده کرده و حالا با زدن اولین فینیشر این موجود نصف می کند و دیگر دراگرها را به خشن ترین شکل ممکن از بین می برد. در اینجا کریتوس با دشمن جدیدی به نام Hell walker روبرو می شود. هیولاهایی که به واسطه شلوغ شدن بیش از حد هل سر از سرزمین مرکزی دراورده اند. این هیولاها را نمی توان با تبر کشت برای همین کریتوس با دستانش او را حسابی کتک زده و در نهایت با پاهایش سر او را خرد می کند.

چند لحظه بعد کریتوس و اتریس به نزدیک خانه شان می رسند. اتریس که هنوز باور دارد چیزی در جنگل تغییر کرده می گوید : پس چرا ترول اتشین باغچه مادر را سوزاند. چرا دراگرها تا این حد به خانه ما نزدیک شده اند. اصلا ان موجود یخی چه چیزی بود که به ما حمله کرد

کریتوس که فهمیده کاسه ای زیر نیم کاسه است می گوید : نمی دانم ؛ حالا ساکت باش ، ما نزدیک خانه هستیم.

ایزد جنگ درخانه را باز کرده و به پسرش می گوید که تو برود. غم در چهره کریتوس موج می زند. باورش نمی دهد این بار هم همسرش را از دست داده است. پس از جمع خاکستر فی در کیسه ای ، آن را نزدیک خود نگه می دارد. خدای جنگ وارد خانه می شود و اتریس را می بیند که مانند پدرش غمگین است و می گوید این منصفانه نیست.

کریتوس که می داند پسرش ناراحت است پیش او می رود و می گوید : تو کنترلت را از دست دادی.

اتریس: آن هیولا میخواست ما را بکشد. چرا طوری رفتار می کنی انگار تو در مبارزه عصبی نمی شوی.

کریتوس: «عصبانیت می تواند یک اسلحه باشد اگر بتوانی کنترلش کنی و از ان استفاده کنی. مشخصا تو نمی توانی این کار را انجام دهی»

آتریس : مدت هاست که مریض نبوده ام. حالم الان خیلی بهتر است.

پدرش در جواب می گوید باشه و سپس دستانش را مشت کرده تا با پسرش تمرین کند اما کریتوس انقدر خشن است که باز هم نمی تواند رفتاری پدرانه از خود بروز دهد. آتریس به زمین می افتد. کریتوس سریع بلندش می کند و می گوید : «خشمت ، تو ممکن است در آن گم شوی و راهی که در پیش روست بسیار دشوار است و تو اتریس ؛ تو مشخصا اماده نیستی.

ناگهان صدایی سهمگین توجه پدر و پسر را به خود جلب می کند. کریتوس از اتریس میخواهد تا ساکت باشد. صدایی از بیرون شنیده می شو

«بیا بیرون. دیگر مخفی شدن فایده ای ندارد. من می دانم تو چه کسی هستی و از آن مهم تر می دانم تو چی هستی»

کریتوس سریعا به پسرش می گوید که مخفی شود. آتریس می گوید او کیست ؟ تو را می شناسی

و کریتوس می گوید نه

در حالی که کریتوس مشغول مخفی کردن اتریس است ، صدای ناشناس می گوید : «فقط چیزی که میخواهم بدانم را به من بگو. نیازی نیست این موضوع به یک درگیری خون بار تبدیل شود»

کریتوس پشت در رفته، لحظه ای مکث می کند و خشمش را فرو می دهد.

در پشت در مردی کوتاه تر از کریتوس و پر از تتوهای مختلف با ریشی بافته انتظارش را می کشد.

مرد ناشناس: گمان می کردم بزرگتر باشی اما مشخصا تو همانی. از خانه ات خیلی دور شدی ؛ درست است ؟

کریتوس: چه میخواهی ؟

مرد ناشناس : اوه ؛ تو قطعا جوابش را می دانی

کریتوس: هر چیزی که به دنبالش هستی پیش من نیست. حالا بهتر است راهت را بکشی و بروی

مرد ناشناس: آن گاه من گمان می کردم گونه تو باید خیلی روشنفکرتر از ما باشد ، بهتر و باهوش تر از ما. با این حال تو اینجا در جنگل پنهان شده ای ؛ مثل یک بزدل

کریتوس: باور کن تو این مبارزه را نمی خواهی.

مرد ناشناس : چرا قطعا می خواهم

کریتوس : «خانه ÛŒ …. مرا … ترک کن»

 مرد ناشناس :  برای این کار باید من را بکشی.

مرد ناشناس چند مشت دیگر به کریتوس می زند اما قبل از مشت چهارم کریتوس جلوی ضربه اش را گرفته و می گوید من به تو اخطار دادم و سپس با مشتی محکم مرد را نقش بر زمین می کند.

پس از نقش بر زمین شدن کریتوس می گوید تو حرف گوش نمی کنی.

کریتوس بالای سر مرد ناشناس رفته و مرد به او می گوید باشه حالا نوبت من است. سپس با مشتی قدرتمند کریتوس را به اسمان پرتاب می کند. کریتوس به شدت سقوط می کند. مرد می خواهد روی او فرود بیاید که کریتوس جا خالی می دهد.

مرد ناشناس: چه قدر نا امید کننده

سپس نبرد بین کریتوس و مرد ناشناس اغاز می شود.

در طول نبرد مرد مشتی محکم زده و بخشی از سقف خانه کریتوس فرو می ریزد. شبح اسپارتا ناگهان به یاد پسرش که در ان پایین مخفی شده می افتد.

مرد می گوید چرا دو تخت خواب در خانه است و دقیقا پس از گفتن این جمله کریتوس ضربه ای به او می زند و سپس با ضربات مشتش جواب گستاخی مرد ناشناس را می دهد. ضربات کریتوس محکم تر شده و پیش از اینکه با دو دستش مرد را بکوبد فریاد می زد : از خانه من برو بیرون

نبرد ادامه پیدا می کند.

پس از اینکه مرد ناشناس ضرباتی سهمگین به کریتوس می زند به او می گوید :

پیر و اهسته. تو نباید هیچ وقت پایت به میدگارد می گذاشتی. ناگهان همه جان مرد سرجایش برمیگردد.مرد دوباره شروع به رجز خوانی می کند که کریتوس می گوید : تو زیاد صحبت می کنی و سپس با ضربات مشت به استقبال او می رود. با این حال مرد باز هم مقاومت کرده و کریتوس را به درون ضخره ها پرت می کند.

مرد ناشناس : اشکالی ندارد. تو صحبت نمی کنی اما شاید ان کسی که در خانه  مخفی اش کردی زبانش باز شود.

کریتوس حالا به اوج عصبانیت رسیده ؛ قدرت هایش را جمع و Spartan Rage را فعال کرده و به جان مرد ناشناس می افتد. حالا دور دوم مبارزه بین کریتوس و مرد ناشناس اغاز می شود.

پس از سقوط سنگ عظیم کریتوس گمان می کند مرد ناشناس مرده  اما ناگهان او قریاد می زند : خیلی زود میدان را ترک نکردی ؟ سپس تکه سنگ عظیم را به سمت کریتوس پرت کرده اما خدا جنگ با در اوردن سپرش باعث تکه تکه شدن ان می شود.

دو مرد حالا قصد دارند مچ یکدیگر را بخواباندند. در همین حال مرد ناشناس می گوید : «وقتی اودین مرا به اینجا فرستاد تنها دنبال جواب بودم اما تو خیلی مغرورانه عمل کردی. من میخواهم تو یک چیز را بدانی ؛ اینکه من هیچ چیزی احساس نمی کنم.» دو مرد با دیگر و این بار در هوا سرشاخ می شوند. مرد باعث سقوط کریتوس می شود اما کریتوس به لطف تبرش جان سالم به در می برد و در ادامه از صخره  بالا می رود.

در همین حال صدای مرد شنیده می شود که می گوید : تو با چشمان خودت دیدی که نمی توانی به من اسیب بزنی. هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند. این مبارزه  و تقلای تو بی جهت است ،

در ادامه نبرد مرد همچنان در حال زجر خواندن است : تو نمی توانی بر من پیروز شوی. من هیچ چیز احساس نمی کنم ولی تو همه چیز را احساس می کنی و با این حال باز هم تلاش می کنی.

در حالی که مرد مشغول رجز خواندن است کریتوس هم جان خود را بازمی یابد. مرد ادامه می دهد من برادرم نیستم .اگر چیزی که میخواستم را به من میدادی نیازی نبود ماجرایمان به اینجا ختم شود.

حالا دور سوم و پایانی نبرد بین کریتوس و مرد شناس اغاز می شود. کریتوس این بار با دقت بیشتری به نبرد می رود و حریفش را مغلوب می کند.

کریتوس میخواهد گردن مرد را بشکند اما در این حالت هم مرد ناشناس دست از صحبت برنمی دارد :

دوست داشتم از بین تمامی افرادی که دیدم تو کاری می کردی تا من احساس کنم اما تو در این کار ناتوانی

بالاخره کریتوس گردن مرد را شکسته و او را به پایین صخره پرت می کند.

کریتوس این نبرد را هم می برد اما شبح اسپارتا که تمام خدایان یونان را سلاخی کرده بود حالا در اوج خستگی قرار دارد.

در همین حال کریتوس به خودش می گوید : «او چه کسی بود ؟ او مرا می شناخت ایا از گذشته من هم باخبر بود ؟ چگونه مرا پیدا کرد ؟ چگونه بعد از گذشت این  همه مدت مرا پیدا کرد ؟

کریتوس: فی ، حالا من چه چاره ای بیندیشم. پسرمان هنوز اماده نیست تا خاکستر تو را حمل کرده و به بالای کوه ببرد.

کریتوس در نزدیکی خانه روی زمین می افتد ولی دوباره با کمک تبرش بلند می‌شود.

کریتوس حالا کمی به خود امده و در پایان مکالمه اش با همسر متوفی اش می گوید : من هم اماده نیستم و نمی دانم این کار را چگونه بدون تو انجام دهم.

خدای جنگ در استانه باز کردن در می گوید ولی ما نمی توانیم در اینجا بمانیم. او بالای سر محفظه مخفی خانه رفته و اتریس را صدا می زند.

اتریس که شگفت زده شده می گوید : من فکر کردم تو حالت خوب است.

کریتوس می گوید : من خوبم ، بیا بالا. وسایلت را جمع کن. ما اینجا را ترک می کنیم.

اتریس که به سمت کمانش رفته می گوید : ولی من فکر می کردم که اماده نیستم.

کریتوس در جواب می گوید : تو اماده نیستی ولی چاره ای نداریم. به من ثابت کن که اشتباه کردم.

اتریس در جواب می گوید چشم قربان

و اینگونه سفر پرخطر پدر و پسر اغاز می شود.

کریتوس و پسرش به راه ادامه می دهند در طول راه اتریس مدام از پدرش سوال می پرسد.

او چه کسی بود

و کریتوس می گوید : نمی دانم

اتریس پاسخ می دهد : چه چیزی از ما می خواست. ما که افراد خاصی نیستیم. تو او را کشتی؟

کریتوس می گوید : من کاری را انجام دادم که باید انجام می دادم.

اتریس که مشخصا از حادثه ای که بر سر پدرش اماده ترسیده می گوید : ولی ممکن بود کشته شوی. دیگر مرا تنها نگذار؛ باشه ؟

و کریتوس برای دلداری فرزندش حرف او را تایید می کند.

خدای جنگ به همراه پسرش از صخره بالا می روند. باز هم اتریس شروع به سوال کردن می کند : «]تو قبلا هم مجبور بودی افرادی را بکشی درسته ؟ مشخصا به این کار عادت داشتی.»

کریتوس به پسرش می گوید : ما برای بقا باید هر کاری بکنیم.

اتریس با خوش قلبی می گوید : حیوانات درک می کنم ان ها غذا هستند. دراگرها ؛ ان ها باید مرده باشند. اما مردم ؛ ان ها هم سعی در بقا دارند.

کریتوس به پسرش هشدار می دهد : در قلبت را روی این چیزها ببند. در طول سفرمان بارها مورد حمله هیولاهای مختلفی قرار خواهیم گرفت. قلبت را روی بدبختی .و عذاب ان ها ببند. به خودت اجازه نده تا احساسی در موردشان داشته باشی چون ان ها هیچ احساسی به تو ندارند.

در ادامه معمایی جدید پیش روی پدر و پسر قرار می گیرد.

کریتوس به همراه اتریس با موفقیت معما حل کرده و با هم از صخره بالا می روند.

ان ها باز هم به سمت بالا حرکت می کنند. ولی به بالای صخره می رسند اتریس دویده و رو به پدرش می گوید : نگاه کن ؛ تمام این مدت دور جنگل ما محافظت شده بود اما بخشی از این شیارهای محافظتی  چوبی در ان بخش حالا جدا شده. ایا تو ان ها را قطع کردی ؟

کریتوس به پسرش می گوید : فی درختانی که دوست داشت برای مراسم سوزاندنش استفاده شود را علامت گذاری کرده بود.

اتریس از دلیل این کار مادرش می پرسد اما کریتوس در جواب فقط چند لحظه سکوت می کند و سپس فرمان به ادامه مسیر می دهد.

پدر و پسر پیشروی می کنند به جایی که باید بین دو صخره حرکت کنند.

جلوتر باز هم به گروهی از دراگرها می رسند و این بار پدر و پسر با هماهنگی یکدیگر به نبرد این هیولاها می روند. پس از نابود کردن دراگرها کریتوس و اتریس راه خود را ادامه می دهند و کریتوس متوجه می شود فی به اتریس خواندن زبان نورث را یاد داده ؛ زبانی که کریتوس به هیچ وجه با آن آشنا نیست. کمی جلوتر اتریس نمایی از کوهستان را می بیند و با ذوق به سمت پل چوبی می رود. کریتوس به او می گوید که کمی صبر کند اما اتریس گوش فرا نداده و ناگهان پسردر استانه سقوط از پل چوبی قرار می یگرد. کریتوس پسرش را نجات می دهد پل خراب شده و او با ستون کردن بدنش جلوی اسیب دیدن اتریس رامی گیرد. اتریس که از این تحربه خوشش امده به پدرش می گوید خیلی هم بد نبود اما خدای جنگ به پسرش می گوید عجله تو  اخر کار دستتمان می دهد. حالا این پدر و پسر در میان لشگری از دراگرها هستند ؛ دارگرهایی که حرکت نمی کنند. اما این تنها یک حیله برای به دام انداختن ان ها بود و در اینجا باز هم کریتوس و اتریس وارد نبرد می شوند. پس از پایان نبرد ، اتریس روی صخره نوشته ای پیدا می کند و توضیح میدهد که مدت ها پیش در این مکان غول‌ها یا همان جاینت ها که از نژادهای دنیای نورث هستند با خدایان به تبادل می پرداختند. پس از ترجمه اتریس دراگری قدرتمند به نبرد پدر و پسر می رود. در ادامه هیولاهای بیشتری به استقبال انها می روند اما نتیجه مثل همیشه پیروزی برای شبح اسپارتا است. پس از پیروزی پدر و پسر از صحخره دیگری بالا رفته و ناگهان صدایی شیطانی می شنوند. کریتوس جلو می رود و به پسرش می گوید نزدیکش حرکت کند. ناگهان جادوگر کریه المنظری روبه روی ان ها ظاهر می شودو اتریس داد می زند : Revenants. ان ها جادوگرانی بودند که برای به دست اوردن جادوی بیشتر ذره ذره روح خود را فروختند تا در نهایت هیچ انسانیتی در ان ها باقی نماند و به موجوداتی پلید تبدیل شود. پس از غلبه کردن کریتوس به او ، اتریس می گوید این یک روننت واقعی بود. هیچ گاه فکر نمی کردم یکی از ان ها را از نزدیک ببینم. کریتوس جوابی نمی دهد و این دو راهشان را به سمت کوه ادامه می دهند.

کمی جلوتر کریتوس با پرتاب لواتین اکس ، باعث باز شدن راه می شود. در ادامه راه پدر و پسر با چندین Hell Walker و  Revenants و دراگر دیگر روبرو شده وان ها را شکست می دهند. سپس کریتوس و اتریس به مکانی می رسند که اجساد ان را احاطه کرده اند.

وقتی کریتوس در دروازه را باز Ù…ÛŒ کند ØŒ با تعدادی بیشتری اجساد روبرو Ù…ÛŒ شود. اجساد Ú©Ù‡ بوی وحشتناک ان ها باعث ازار اتریس Ù…ÛŒ شود. ناگهان لشکری از انسان های گشته ادم خوار انها را احاطه Ù…ÛŒ کنند. کریتوس Ù…ÛŒ گوید این نبرد تنها برای من است سپس دشمنان را خیلی سریع از بین Ù…ÛŒ برد. در همین حال یکی از گوشت خواران ناگهان به کریتوس حمله کرده Ùˆ همزمان یکی دیگر از ان ها قصد اسیر کردن اتریس را دارد Ú©Ù‡ پسر او را Ù…ÛŒ کشد. کریتوس سریعا بالا سر پسرش رفته Ùˆ جسد را از او بلند Ù…ÛŒ کند. اتریس Ú©Ù‡ تا به حال انسانی شکار نکرده بود اشک میریزد. پدرش دستان خود را روی صورت پسر گذاشته Ùˆ بار دیگر Ù…ÛŒ گوید : قلبت را به روی ان ها ببند. ناگهان هل واکری به کریتوس حمله Ù…ÛŒ کند اما خدای جنگ خیلی سریع Ú©Ù„Ú© او را Ù…ÛŒ کند. سپس اجسزمان انتشار : 49 ماه قبل Y.A : نویسنده


رمز فایلها www.dehkadeyedownload.ir مطالبی که مال تابستان هستند رمز زیر dehkadeyedownload.ir در صورتی که copy va past میکنید دقت کنید در آخر آن space رو پاک کنید
برچسب ها : خدای جنگ | داستان بازی God of War,
اخبار و معرفی بازی ها اخبار بازی ها معرفی بازی ها اخبار و معرفی بازی
در صورت خرابی لینکها ما رو مطلع کنید
گزارش خرابی

آمار باز دید این مطلب خدای جنگ | داستان بازی God of War
تعداد کل بازدید ها: 1,400
تعداد بازدید های ماه جاری: 1,400 نظرات و پیشنهادات
نام شما  :
ایمل شما :

سوال امنیتی :

حاصل جمع 1+1+3 چند است
پاسخ شما :
نظر خود را وارد کنید

مطالب که در یک دسته بندی هستند

  • بررسی Ùˆ امتیازات بازی Captain Blood
  • بررسی Ùˆ امتیازات بازی Revenge of the Savage Planet
  • استودیو Codemasters پس از Û²Ûµ سال، توسعه‌ی بازی‌های رالی را متوقف کرد
  • مایکروسافت قیمت کنسول‌های ایکس‌باکس را افزایش می‌دهد Ùˆ قرار است امسال قیمت برخی از بازی‌ها به Û¸Û° دلار برسد
  • بررسی Ùˆ امتیازات بازی MotoGP 25
  • بررسی Ùˆ امتیازات بازی The Elder Scrolls IV: Oblivion Remastered
  • عجیب اما واقعی: نکسون در آستانه ساخت بازی جدید استارکرفت به جای بلیزارد
  • سه گانه ایکس‌باکس: نگاهی به کنترلرهای جدیدی Ú©Ù‡ آینده بازی را رقم می‌زنند
  • بررسی Ùˆ امتیازات بازی Commandos Origins
  • بررسی Ùˆ امتیازات بازی Koira
  • مطالب ویژه